شروینشروین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هدیه ای از بهشت

سفر به بندرعباس

پسر گلم بابایی یک مدت بود که بخاطر کارهاش باید میرفت بندرعباس اما طفلک بخاطر اینکه ماهم بتونیم باهاش بریم سفرش مرتب عقب میفتاد تا اینکه بالاخره عازم شدیم       وز سه شنبه 22بهمن بالاخره عازم سفر شدیم تا ظهر که بابایی رفته بودم به خونمون رسیدگی کنه زودتر ساخته شه بابایی یک استاحتی بکنه عزیزم ساعتهای 2.5 بود که رفتیم دنبال مامان نصرت وحرکت کردیم به سمت بندرعباس ....خاله ناهید خیلی اصرار کرد که زودتر حرکت کنیم اما خوب نشد دیگه... رفتیم سوپر که خرید کنیم شما توپ دیدین ولج کردین که میخوای حتما هم رنگ خاکستری این رنگ هم فقط یکدونه بود که اونهم اخرین توپ بود کلی ماجرا کشیدیم تا از بین توپها برداریمش...ا...
22 بهمن 1392

مهمونی اقا شروین

پسر گلم امروز بابایی پیشنهاد داد بریم خونه بابابزرگ و مامان بزرگش تنها بابابزرگ و مامان بزرگی که از من و بابایی در قید حیات هستن  زنگ زدیم به مامان بابایی خیلی خوشحال شد وقرار شد بریم دنبالشون و بریم  رفتیم دنبال باباعلی و مامان زهرا وبا همدیگه رفتیم دیدن بابا بزرگ حسین و مامان بزرگ افاق  که اونجا 2تا از خاله های بابایی ودایی بابایی هم بودن شما هم کلی بهت خوش گذشت و با بچه هاشون بازی کردی(خاله صدیقه ومریم ودایی علی) شب هم رفتیم خونه مامان نصرت خاله ندا اینها هم اومدن هر چقدر تلاش میکنم بگی مامان بزرگ افاق دوباره میگی مامان بزرگ ازاد   اینهم بابا بزرگ حسین که شما کل صورتش رو پوشوندی  اما بازهم...
19 بهمن 1392

عکسهای 1ماهگی شروین

سراغاز دفتر زندگی گل پسرم.. لحظه به دنیا اومدن 4.600وزن و 56  سانت قدش اولین عکسهای شروین در بیمارستان بغل خاله ندا   شروین در اولین جشنی که در تالار بعداز 10روز گرفتیم ...الهی مامان فدات شه عزیزم شروین گلم اینجا 20روزه بود اولین عروسی که رفت... شروین گلم در اخرهای ماه اول زندگیش..اینجا اومده بودیم خونه خودمون(در شهری غریب) ...
4 بهمن 1392
1